.::NICOTINE FINGERS::.

انگشتان نیکوتینی

Friday, August 25, 2006

الان ،تنها چیزی که روشنم میکنه و یه کم از این مود کیری بیرونم میاره ،معاشرت با یه پسر هشت ماهه است ،که هفته ای 2 روز مهمون ماست .
ساعت ها به هم میشینیم ،هر چیز جدیدی که می بینیم دو تایی با هم تعجب میکنیم ،با هر آهنگ شادی دوتایی با هم می رقصیم ،دست به دست با هم راه میریم و به هر چیزی سر راهمون باشه لگد می زنیم و دو تا پامون رو با هم تو هر کفشی سر راه باشه می کنیم
من براش از فیدل کاسترو و بدبختیه ملت کوبا و نیهیلیسم و ذات خبیث زن ها میگم ،اون خیره میشه به چشمامو پستونکشو تند تر میمکه ،یعنی من آمادگی مواجه شدن با این حجم عظیم کثافتو ندارم
نه اون به حرفای بی سر و ته و بی معنی من اعتراض میکنه ،نه من به پرت و پلا شدن موبایلم و کتابام اعتراضی میکنم ،هر کس و هر چیز هم که اذیتمون کنه ،دوتایی با هم میزنیم زیر گریه ....... نه کسی مثل اون با من راه میاد ،نه کسی مثل من میزاره اون طعم سوسک مرده و ته سیگارو بچشه



کسی چه می دونه ،شاید من هم میتونستم یه روزی یه پدر درست و حسابی بشم